پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

پرنیان

اولین عکس بهاری

آخرین جمعه سال بود و ما خونه مامان فاطی بودیم و برای خوندن فاتحه به امامزاده رفتیم.  توی مسیر،  درخت ها همه شکوفه داده بودن و این شد اولین عکس بهاری شما😘 ...
27 اسفند 1401

چهارشنبه سوری

صبح رفتی بازارچه تا ترقه یا به قول خودت جرقه بخری که نداشتن و به بابا زنگ زدی تا برات بگیره.  بابا ساعت پنج اومد خونه و کلی فشفشه و ترقه گرفته بود.  از اون موقع تا ساعت ۸ پشت پنجره بودی و منتظر، تا همسایه ها بیان و مراسم رو شروع کنند و مدام گزارش می دادی که الان آتیش روشن کردن،  الان دونفر شدن،  حالا 3 نفر و....  تا رفتیم پایین وسایلت که تمام شد، جمعیت کم شده بودند و تک و توک مونده بودن. گفتیم بریم بالا،  بعد از شام بیاییم که قهر کردی و با چهره آویزون برگشتی😗 ...
23 اسفند 1401

سنجش ورود به مدرسه

می‌دانی مدرسه کجاست؟ مدرسه، خانه‌ای پر از کتاب پر از دفتر، پر از کلمات. پر از تخته سیاه، گچ، معلم، خاطره، دانش مدرسه و درختان گوشه حیاط آن همان جا که پاتوق زنگ‌های تفریح است همان جا که دل‌ها دور هم جمع می‌شوند کلمه‌ها را بر زبان می‌آورند تا روزی خاطره شوند..... امروز، سنجش ورود به دبستان و ورود به دنیایی تازه... دنیای علم و دانش و دوستی های ماندگار... چقدر زود بزرگ شدی، هنوز باور ندارم😘 می دانم و یقین دارم که موفق خواهی شد. سربلند و پر افتخار ...
14 اسفند 1401

برف ۱۴۰۱

این چند روز برف خیلی زیادی بارید. بر خلاف تصور همه که میگفتن زمستون دیگه تمام شده و کم کم هوا گرم میشه. شما هم هر شب با بابا میرفتی پیاده روی زیر بارش برف😁. یک شب اومدی، با قیافه ناراحت و چشمان اشکی که بابا ، پاش رو گذاشته روی بند کفشم، من روی برفها خوردم زمین، چندتا بچه بودن اونجا که بهم خندیدن.... هر قدر بابا می گفت که خودت افتادی و اون بچه ها به شما نخندیدن، راضی نمی شدی و قهر کردی😮 برف اونقدر زیاد بود که تا زانوی شما می رسید ...
4 اسفند 1401

سفر به کیش

تعطیلات بین ترم من بود و بهترین موقعیت برای مسافرت. تصمیم گرفتیم با یک همسفر، همراه بشیم که بهترین گزینه روشا اینا بودن. پروازمون چهارشنبه از تهران بود.به همین خاطر سه شنبه رفتیم خونه مامان فاطی. شما خیلی خوشحال بودی که میتونی سوار هواپیما بشی.  همیشه هر وقت از کنار فرودگاه رد می شدیم، هوس سوار شدن هواپیما می کردی. چهارشنبه ما زودتر از روشا به فرودگاه رسیدیم و صندلیهامون نزدیک به هم نشد. ساعت ۳ به کیش رسیدین و به خونه ای که رزرو کرده بودیم رفتیم. بعد از گذاشتن وسایل به پاساژی رفتیم و بلیط گردش فردا رو گرفتیم. فردا صبح با یک مینی بوس به کیش گردی رفتیم که تا ظهر طول کشید. کشتی یونانی، ساحل مرجان، محله قدیمی کیش و ... ...
27 بهمن 1401

اولین سفر دریا

بالاخره برنامه مون جور شد و تونستیم بریم شمال تا شما دریا رو از نزدیک ببینی، قبل از این به چاله آب بزرگ میگفتی دریا😉 صبح یکشنبه با مامانی و بابایی و خاله سادات به سمت آمل راه افتادیم.  توی مسیر هم خیلی خوش گذشت ، وارد تونل ها که میشدیم کلی دست میزدی و هوهو میکردی، بابا سمت چپ نشسته بود و شما منتظر پیچ های چپ بودی تا خودت رو محکم بندازی روی بابا و بابا قلقلک کنه. ظهر رسیدیم ویلای خاله و بعد از ناهار اولین جایی که رفتیم امامزاده عبدالله نزدیک خونشون بود. توی مسیر رفت شما یه دمپایی برق برقی دیدی و گیر دادی که میخوامش. وقتی برگشتیم مغازه رو پیدا نکردیم و با ناراحتی و قهر شما برگشتیم خونه. فردا صبح ناهاررو آماده کردیم و ...
13 ارديبهشت 1401

اولین مسافرت با قطار

خیلی دوست داشتی سوار قطار بشی و سفر بری. بالاخره جور شد و تصمیم گرفتیم با قطار به مشهد سفر کنیم. خیلی خوشحال بودی و از چند هفته قبل، روزشماری میکردی تا روز موعود. از هفته قبل چمدونت رو بسته بودی و آماده. از صبح در واحد رو باز میکردی و به همسایه ها خبر سفر رو می‌دادی. مثلاً آقای سعیدی ما چند روزی نیستیم، آخه داریم میریم مسافرت مشهد. بلیطمون از قم ساعت ۴ عصر بود. رفتیم قم و بالاخره سوار قطار شدیم. عاشق تخت دوطبقه بودی . اولش که بابا شما رو گذاشت بالا، ترسیدی و گریه کردی ولی بعدش دیگه مدام از نرده بان بالا و پایین می‌رفتی. کلی از خودت فیلم گرفتی و تعریف کردی تا صبح دوشنبه رسیدیم.  خوشحال بودی که با ...
3 مرداد 1400
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد