پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

پرنیان

دیدن خانم بهار و سفر به رشت

بالاخره قرار شد با روشا و مامانش ، چهارتایی به رشت بریم. سفری تابستانه  بلیط مستقیم قطار برای رشت از اراک نبود. مجبور شدیم بریم تهران و ازونجا به رشت. جمعه ۳۰ ام ساعت ۱۲ از اراک حرکت کردیم و شما بخاطر دوری از بابا، گریه کردی و دوست داشتی،بابا هم همراهمون باشه. من و مامان روشا با هم صحبت میکردیم و باعث شده بود شما دوتا هم نخوابید، تا بالاخره ساعت یک و نیم خوابیدیم و ساعت ۵ بیدار شدیم و صبحانه رو در راه آهن تهران خوردیم و ساعت۷:۳۰ به سمت رشت حرکت کردیم. اینجا داشتی برای روشا لاک می‌زدی😁  ساعت 2 به رشت رسیدیم و خانم بهار اومد راه آهن دنبالمون و ما رو به خونشون در لاهیجان برد. ناهار رو خوردیم و استراحتی کردیم و...
22 مرداد 1402

عروسی دخترعمه

امروز عروسی نگار دخترعمه بابا بود. شما از روزی که دعوت شدیم، ذوق داشتی و روزشماری میکردی.هر کی رو میدیدی، میگفتی که من می‌خوام برم عروسی، لباسم هم چین چینیه. سه روز قبل من رفتم برای لاکیش ناخن هام که شما هم گفتی،من هم می‌خوام. خانم آرایشگر برای اینکه ممکن بود،توی دستگاه دستت بسوزه، برات پرایمر نزد. روی ابرها پرواز میکردی . به خونه که رسیدیم، لاک ها دونه دونه شروع کردن به کنده شدن. شروع کردی به گریه که من به خانم آرایشگر گفتم و قرار شد فردا دوباره بریم. بالاخره روز موعود فرا رسید، از صبح منتظر رسیدن ساعت ۵ بودی. ابتدا داخل محوطه مراسم عقد برگزار شد و بعد داخل سالن رفتیم. کلی رقصیدی با خانم مربی و بچه های مهمون ها به دا...
14 تير 1402

واکسن شش سالگی

شنبه رفتیم دکتر نورولوژ کودکان تا مشورت کنیم، واکسن سه گانه بزنیم یا دوگانه.به این دلیل که واکسن سیاه سرفه برای افراد با سابقه تشنج مناسب نیست. نظر دکتر همون سه گانه بود. یکشنبه خوشحال و خندان با فاطمه رفتیم برای تزریق. مرکز بهداشت برای فاطمه رو زد و وقتی دیدن شما سابقه تشنج داری، گفتن ما می ترسیم. برید مرکزی که پزشک داشته باشند که اگر مشکلی پیش اومد، بتونن کاری انجام بدن. به یک مرکز دیگه رفتیم که گفتن پزشک ما داره می‌ره . شما هم گریون که چرا فاطمه واکسن زده و من نزدم. به هر حال فردا صبح با بابایی به مرکز فاسم پنبه چی رفتیم و واکسن رو زدی که به گفته خودت تجربه خیلیییی بدی بود. دستت رو اصلا تکون نمی دادی ...
31 خرداد 1402

حضور در برنامه کودک شبکه آفتاب

یکشنبه به کانون رفتیم تا از کلاسهای تابستانی اطلاع بگیریم.خانم جمشیدیان گفت سه شنبه ضبط برنامه صدا و سیما هست و شما رو ثبت نام کرد. تا سه شنبه دل تو دلت نبود و با هر کسی تماس می گرفتی،می گفتی که من سه شنبه می‌خوام برم تلویزیون. بالاخره روز موعود فرا رسید و با کلی ذوق رفتیم. اول یک مسابقه برگزار شد و شما اواسط بازی، از دور خارج شدی. ضبط برنامه داخل آمفی تاتر بود و حدود دو ساعت طول کشید و مادرها بیرون منتظر ماندند. بعد هم که اومدی به همه می گفتی جمعه ساعت چهار، من رو در تلویزیون ببینید. ...
23 خرداد 1402

پایان پیش دبستانی

امروز پایان دوره پیش دبستانی ۴۵ روزه شما بود.  خیلی این دوره رو دوست داشتی، با درین بهتون خوش می گذشت.  معلم مهربان دوستان خوب ولی فقط دنبال دوستی با دوقلوها روشان و روژان بودی.  ...
30 ارديبهشت 1402

بازدید از باغ وحش

امروز با روشا به باغ وحش رفتیم. تا از در وارد شدیم،  یه سرسره جلوی ورودی بود تا نگاهتون بهش افتاد،  کلا دیدن حیوون ها رو یادتون رفت و میخواستین برید سراغ سرسره.  که قرار شد بعد از بازدید بیایید.  قبل از رفتن شما برای روشا تعریف کرده بودی که یه شیر قبلا یه آقا رو خورده.  روشا مدام میپرسید چرا شیر آقا رو خورده؟ میگفتیم گرسنه بوده؟ دوباره تکرار میکرد...  بشیر و خرس و میمون، طاووس، اسب و ... رو دیدید. بعد هم برای غاز و اردک ها ، چوب شور ریختید و در آخر رفتید سراغ سرسره و یکساعتی هم بازی کردید و به خونه برگشتیم. ...
19 فروردين 1402

پیش دبستانی

امسال باید می رفتی پیش دبستانی که به خاطر شرایط کرونا و نگرانی های من،  نرفتی.  از اونجایی که داشتن مدرک پیش، برای ثبت نام اول دبستان اجباری بود،  تصمیم گرفتیم بعد از عید،  یکماه و نیم باقیمانده سال تحصیلی رو ثبت نامت کنیم. شیف بعدازظهر نوشتم که هم صبح خوابت رو کرده باشی و هم من بتونم ببرم و بیارمت.  روز چهاردهم فروردین کلییییی ذوق داشتی و منتظربودی ساعت ۲بشه و بری مدرسه،  همه ش می گفتی کی باید برم.   با هم رفتیم مقنعه خریدیم و آماده شدیم و با ذوق رفتیم  به کلاس خانم گازرانی رفتی تا با درین باشی. ...
14 فروردين 1402
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد