پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

پرنیان

شمارش معکوس

امروز جمعه 23 مهرماهه . من و بابایی روز شماری میکنیم تا به 5 آبان برسیم و کوچولوی نازمون رو بغل کنیممم.   چندتا عکس یادگاری هم گرفتیم.... من 20 روزی میشه که قم هستم. امروز اومدیم سری به بابایی بزنیم. دوری من و بابایی سخته. دلم نمیخواد برگردم قم..... عزیزم میدونم که جات خیلی تنگه و داری اذیت میشی ... ولی دیگه چیزی نمونده تا به دنیای ما بیای ... از خدا میخوام که این انتظار هر چه زودتر به پایان برسه و انشالله صحیح و سالم بیای در آغوش من وبابایی ... ...
23 مهر 1395

لباس

این هم از لباسهات... کی میشه اینا رو بپوشی و قر برامون  ...
18 شهريور 1395

چشم درشت مننننننن

10 شهریور با بابایی رفتیم سونوگرافی. تنها چیزی که توی عکس مشخص بود چشم درشت و باز تو بود  بابایی میگه چشمات به من رفته  ظاهرا گونه هم داری  ...
18 شهريور 1395

اتاق

بالاخره با زحمت مامانی و بابایی اتاق قشنگت آماده شد. دستشون درد نکنه  .......... روزی چند مرتبه میرم داخل اتاق و وسایلت رو نگاه میکنم. روزهای کمی مونده تا بغل گرفتنت. روز شماری میکنم. طبق محاسبات امروزم کمتر از 60 روز (55 روز) مونده عزیز دلم ولی متاسفانه با بابا سر اسمت به تفاهم نرسیدیم و هنوز اسم نداری من دخترم صدات میزنم. اسمت هر چی که میخواد باشه عشق من و همدم مامانی گل دخترممممممم ...
7 شهريور 1395

آویز در

این هم از آویز در اتاقت که با کلی ذوق درستش کردم.   ...
4 مرداد 1395

هنرهای مامانی

دختر گلم  این چند روز کلی تلاش کردم و هنر به خرج دادم و عروسک های نمدی درست کردم که عکسشون رو برات میذارم.     ...
4 مرداد 1395

حرکت

هوراااااااااااااااااا، بالاخره حرکتت رو حس کردم. یه حس متفاوت...... انگاری حباب داخل دلم میترکه یا مثل ماهی درون تنگ اینطرف اونطرف میری  اینجوری خیالم راحتتر شده. همش نگرانت بودم و دوست داشتم برم دکتر تا زود زود صدای قلبت رو بشنوم. عزیز دلم، دختر قشنگم .... دوستت دارم  ...
28 خرداد 1395

سونوی آنومالی

5شنبه 13 خرداد ساعت 4 نوبت سونوگرافی داشتیم که هم از سلامت و هم جنسیت شما باخبر بشیم. بابایی ساعت 3 رسید قم و سریع رفتیم مطب. سر ظهر بود و همه مغازه ها بسته بودن و من باید یه شربت شیرین میخوردم. بابا یه مسافت طولانی پیاده رفته بود تا یه آب میوه ای پیدا کرده بود و یه شیشه آب طالبی گرفته بود. وقتی برگشت هنوز مطب باز نشده بود. از داروخانه کنارش پرسیدیم که گفت چون هوا گرمه اینجا منتظر بمونید. حتما میآن. خلاصه بعد از کلی انتظار سرایدار ساختمون اومد و گفت دکتر نمیآد. حتما شماره شما رو نداشتن که تماس بگیرن باهاتون. با کلی ناراحتی برگشتیم. وقتی رسیدیم مامانی گفت چه زود برگشتین! ما هم گفتیم نفر اول بودیم و بچه پسرههههههه......... چون تم...
23 خرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد