پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پرنیان

نوروز ۹۸

1398/1/17 17:29
نویسنده : s
227 بازدید
اشتراک گذاری

سال تحویل حدود ساعت یک و نیم شب بود. ما قم بودیم. بابایی رفته بود حرم و مامانی هم پای تلوزیون.

ما هم خوابیدیم. من دقیقا ۵ دقیقه به سال تحویل بیدار شدم ولی شما و بابا همچنان خواب بودید.

عید امسال، اولین عیدی بود که عمو محمد پیش ما نبود. همه دوستان و آشناها، میومدن خونه بابا ثنایی... 

به همین خاطر صبح اول وقت ما رفتیم رباط...

مامانی و بابایی ۴ فروردین میخواستن برن زیارت کربلا... ما هم از اونطرف رفتیم فرودگاه... شما همراهشون گریه میکردی که من هم میخوام بیام... من هم ببرید..

۹ فروردین برگشتیم قم تا مقدمات اومدن مامانی و بابایی رو فراهم کنیم... این دو روز تا اومدن اونها، جز بهترین روزهای زندگی من بود. توی شهر خودم، عصرها میرفتیم عیددیدنی و شب برمیگشتیم خونه.. همه اون آرزوهایی که داشتم و دارم...

یه چیری بگم، هیچوقت نمیذارم ازم دور بشی... شاید ناراحت بشی ازم. ولی دوست ندارم حسرت هایی که من دارم، رو تو تجربه کنی... دلتنگی ها، تنهایی ها و .....

حتی شما تجربه مهمون اومدن رو نداری، فقط توی بازیته که مهمون میاد خونمون.

میگی: دینگ دینگ

من میگم: کیه؟ 

میگی: محمدعلی و فاطمه و خاله و ...

آدم فقط یکبار به دنیا میاد و فرصت زندگی داره... همه جوانب رو همیشه بسنج... همیشه ببین بهترین چیه... با عقل و مشورت نتیجه گیری کن و پیش برو...‌

خلاصه اینکه ۱۱ فروردین ساعت حدود ۱۲ شب مامانی اومدن. 

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
26 اسفند 98 16:16
سلام خاله جون لطفا وبلاگ من رو دنبال می کنید؟شما هم دنبال شدین با افتخار❤😍
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد