واکسن ۱۸ ماهگی

بالاخره روزی که میترسیدم٬ فرا رسید.زدن واکسن ۱۸ ماهگی😱

این واکسن رو در مرکز بهداشت شهرصنعتی روزهای سه شنبه میزدن و چون ۵ اردیبهشت چهارشنبه بود و حتی یکروز زودتر واکسن زده نمیشه موکول شد به ۱۱ اردیبهشت که شب نیمه شعبان بود و فردا هم تعطیل....

بابا امروز تعطیل بود ولی میخواست بره شرکت اضافه کاری... صبح اول ما رو به مرکز بهداشت برد تا واکسن شما رو بزنیم. اول یک قطره فلج اطفال خوراکی بود که بدون مشکل خوردی... ولی دوتای بعدی یکی به دست راست و یکی به پای چپ زده شد😢😢😢. 

گریه زیادی کردی ولی وقتی سوار ماشین شدیم تا به داروخونه بریم و قطره استامینوفن بگیریم ٬ آروم شدی و شروع کردی به شیشه ماشین رو بالا و پایین کردن که یکباره شیشه بالاکن خراب شد و شیشه پایین موند😁 و بابا که مثلاً میخواست بره اضافه کاری مجبور شد بعد از پیاده کردن ما به تعمیرگاه بره😂😂

تاظهر خوب بودی و بازی میکردی ... تا اینکه خاله بهرامی اومد خونمون و بغلت کرد که ناگهان صدای جیغت بالا رفت و دیگه آروم نشدی😢😢

بردمت جلوی در ولی کوچه رو روی سرت گذاشته بودی .... به بابا زنگ زدم که بیاد خونه تا با ماشین بریم دور بزنیم بلکه آروم بشی... یکساعتی دور زدیم تا خوابت برد و اومدیم خونه... دو سه ساعتی رو با آرامش خوابیدی... عصر بابا کلاس داشت و شب نیمه شعبان بود.. سوار کالسکه کردمت و دو ساعتی بیرون چرخیدیم... هوا سرد بود و پتو پیچت کرده بودم... خیلی حس بدی بود ٬ بیحال توی کالسکه دراز کشیده بودی 😢 تا شب آرومتر شدی ولی اصلا پای راستت رو تکون نمیدادی... فردا صبح ما رفتیم قم و بابا رفت رباط... خیلی بامزه راه میرفتی و پات رو میکشیدی روی زمین... 

بالاخره گذشت و به اون بدی که فکر میکردم نبود...