4 ماهگی
4 ماهگی دلبندم !
4 ماهه شدي ، 4ماهه !
و حالا چاره اي جز باور كردن ندارم...!
كه دختــــرك 1 روزِه ي ديروز من ، امــروز 120 روزِ شده.
تو به سرعت در حال رشد هستي و من شگفت زده ي اين همه زيبايي.
مبـــارك باشد اين رشد و نمو ات.
این روزها عمو محمد بیمارستان بستریه تا شیمی درمانی رو شروع کنه.... من و شما قم هستیم و بابایی پیش عمو تهرانه...
از مدتها قبل نگران واکسن شما بودم چون واکسن دوماهگیت تجربه بدی بود،درست مثل یه کابوس وحشتناک برام بود.... 
به همین خاطر تصمیم گرفتم برم قم که مامانی هم باشه... دیروز شما رو بردیم برای واکسیناسیون....
صبح قبل رفتن بهت قطره استامینوفن دادیم و ساعت 8 اول وقت رفتیم بیمارستان گلپایگانی... اونجا شلوغ بود و بعد از کلی انتظار نوبت به ما رسید... هر چی توی سیستم زدن اطلاعاتت رو نیاورد من با مرکز بهداشت اراک تماس گرفتم که اونها هم تلفنشون خراب بود و نتونستیم علت رو بپرسیم ... توی این گیرودار شما پی پی کردی و شروع کردی به گریه
خانمه گفت منتظر بشین مسئولمون بیاد ببینیم میشه بدون وارد کردن توی سایت واکسنتون رو بزنیم یا نه که چون شما گریه میکردی گفتم ما میریم خونه تماس میگیریم ... اگر قبول کردن دوباره میایم... که خانمه گفت نمیخوام برید و برگردین... بیاید اتاق واکسیناسیون
این ماه دوتا واکسن به هر دو پا میزدن... شما که در حال گریه بودی، وقتی روی تخت خوابوندیمت بدتر گریه کردی و موقع واکسن زدن دیگه خیلیییییی شدید شد... مامانی پاهات رو نگه داشته بود و من قربون صدقه ت میرفتم و گریه میکردم ولی شما اصلا آروم نمیشدی
تا اینکه واکسیناسیون تموم شد و بغلت کردم و به طرف خونه رفتیم و شما آروم شدی
برخلاف واکسن دوماهگیت نه پاهات درد گرفتن و نه اذیت شدی
دیگه همه واکسن هاتو میریم قم
