پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

پرنیان

واکسن دو ماهگی

1395/10/5 7:35
نویسنده : s
137 بازدید
اشتراک گذاری

دلبندم،

امروز قرار بود که بریم واسه واکسن دو ماهگی. من از چند روز قبلش همش دلهره و دلواپسی داشتم. می ترسیدم بابت اینکه تب کنی. به همین خاطر، کلی اطلاعات راجع به واکسن دو ماهگی از اینترنت به دست آوردم. صبح ساعت 8:15 با کلی استرس با خانم بهرامی همسایه روبرویی رفتیم مرکز بهداشت. 

بعد از کلی سوال و تشکیل پرونده، رفتیم  واسه قد و وزن.  وزنت شده بود 5300 و قدت 56. خانمی که قد و وزن رو اندازه گیری کرد ، اعداد رو روی نمودار برد و گفت چون قد و وزن قبلی رو نداریم باید 19 ام دوباره بیایید.

بعد یکسری سوال ازم کرد و بعدشم راهنماییم کرد در مورد نحوه شیردهی.

بعد رفتیم اتاق واکسیناسیون. اول یه قطره فلج اطفال تو دهنت ریختن و بعدش چون من دل دیدن واکسن زدن و درد کشیدنت رو نداشتم توی بغل خانم بهرامی در حالی که پات رو محکم گرفته بودن یه واکسن به ران پات زدن. جیغت رفت هوا........ دلم کباب شد. جیگرم آتیش گرفت. بغض کردم.گریه

اون موقع بغت کردم تا آروم شدی. یه کمی شیر برگردوندی که به خانم بهیار که گفتم دوباره قطره فلج اطفال رو بهت داد.

 

قبل از رفتن آب داخل کیسه ریخته بودم و داخل فریزر گذاشته بودم که وقتی رسیدیم خونه بلافاصله اون رو، رو پاهات گذاشتم.

تا اینجاش زیاد بی قراری نکردی. ساعتای دو بود که تو خواب پاتو تکون دادی و یک مرتبه جیغت رفت هوا. از قضا اون روز بابایی تا 9 شب سر کار بود و دیر میومد خونه. تا بابایی بیاد دیگه من فقط نشسته بودم و تو رو روی پام گذاشته بودم و پاتو محکم نگه داشتم که تکون ندی. قطره استامینوفن رو هم هر ۴ ساعت یه بار می دادم. و مرتب دمای بدنت رو چک می کردم. شب تا صبح هم مرتب گوشیمو کوک می کردم و یه ساعت یه بار بیدار می شدم و دمای بدنت رو می گرفتم و به زور بهت شیر می دادم. خدا رو شکر تب نکردی. روز بعد هم استامینوفن رو هر 4 ساعت یه بار دادم .

امان از روز سومگریه

روز سوم رو تا شب کامل خواب بودی. من که نگران شده بودم زنگ زدم به خاله حوری. خاله هم گفت روز دوم زیادی قطره دادی. اگر تا صبح خوب نشد حتما برو دکتر. ترسو
شب تا صبح رو با کلی استرس و نگرانی صبح کردم. کلی هم گریه کردم. خطا
صبح بهتر شده بودی ولی باز هم بیحال و خواب آلود بودی. دلم طاقت نیاورد و بردمت دکتر ..... دکتر بعد از معاینه گفت مشکلی نیست ولی اگر تا غروب باز هم بیحال بود یا تب کرد برو بیمارستان امیرکبیر.غمناک
ولی خدا رو شکر تا غروب بهتر شدی و تا ساعت 11 شب بیدار بودی.بوس
خیلییییی خاطره بدی بود.............
 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد