خونه مامانی
دوشنبه ۵ خرداد برگشتیم اراک و مامانی و بابایی چهارشنبه اومدن پیشمون،
دو، سه روزی موندن و برگشتن قم تا ما وسایلمون رو جمع کنیم تا ۱۳ خرداد با هم بریم رودهن خونه خاله احترام.
یازدهم خبر دادن که حال بابا ثنایی بد شده و بیمارستان بستری شده.پس ما هم به جای مسافرت رفتیم قم و بابا رفت تهران پیش بابا ثنایی.
و ما دو هفته قم موندیم. توی این مدت به شما خیلی خوش گذشت. بعد از مدت ها خونه نشینی، با محمد و فاطمه کلی بازی میکردید.
ظهرها استخر بچه ها رو روی پشت بوم آب میکردیم و می رفتید شنا.
بالا خونه مامان جون که میرفتیم، بازیهات که تموم میشد، میگفتی بریم پایین. بچه ها هم میخواستن بیان. گریه و زاری راه نینداخته که اینا نباید بیان، اونها هم گریه و زاری که ما میخواهیم بیاییم خونه خاله، خلاصه بساطی می شد.
ولی اونقدر بهت خوش گذشته بود که به بابا میگفتی دلم برات تنگ شده، بیا ببینمت و برو. ما دیگه اراک نماییم😁
بالاخره ۳۰ خرداد با بابا ثنایی و مامانی برگشتیم اراک. با وجود اونها بود که رضایت دادی به برگشت