پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

پرنیان

نوروز ۹۸

سال تحویل حدود ساعت یک و نیم شب بود. ما قم بودیم. بابایی رفته بود حرم و مامانی هم پای تلوزیون. ما هم خوابیدیم. من دقیقا ۵ دقیقه به سال تحویل بیدار شدم ولی شما و بابا همچنان خواب بودید. عید امسال، اولین عیدی بود که عمو محمد پیش ما نبود. همه دوستان و آشناها، میومدن خونه بابا ثنایی...  به همین خاطر صبح اول وقت ما رفتیم رباط... مامانی و بابایی ۴ فروردین میخواستن برن زیارت کربلا... ما هم از اونطرف رفتیم فرودگاه... شما همراهشون گریه میکردی که من هم میخوام بیام... من هم ببرید.. ۹ فروردین برگشتیم قم تا مقدمات اومدن مامانی و بابایی رو فراهم کنیم... این دو روز تا اومدن اونها، جز بهترین روزهای زندگی من بود. توی شهر خودم، عصرها میرفت...
17 فروردين 1398

27 ماهگی

گلکم چقدر زود گذشت اين ٢ سال و ٣ ماه ! چقدر زود بزرگ شدي گل پری من! گاهي در گوش ات  زمزمه ميكنم : پرنیااااااا ، براي بزرگ شدن عجله نكن ! اما انگار زندگي دارد روي دور تند حركت ميكند ! كمي آرام تر دخترم . به كجا چنين شتابان ؟ بگذار اين روزها را خوب نفس بكشم ! به مادرت فرصت بده دخملکم ! این ماه رو با قد 84 و وزن 11 کیلوگرم سپری کردی... انقدر با نمک و ناز شدی که آدم میخواد بخورتت همه ش در حال رقصیدنی😍 پیانو میزنی و میگی مامان پاشو برقص یا اینکه من میزنم شما تولد بخون
5 بهمن 1397

اردوی ناهار

امروز با بچه های مدرسه رفتیم اردوی ناهار... سالنی که رزرو شده بود، موزیک گذاشته بودند و بچه ها هم باهاش همراهی میکردن و میرقصیدن... شما هم از بچه ها کم نیاوردی و دایم رقصیدی و بالا و پایین پریدی. به قدری خسته شدی که توی راه برگشت، خوابت برد و تا ساعت ۷ غروب خوابیدی                               ...
3 بهمن 1397

کلاس مادر و کودک

امروز با هم رفتیم کلاس مادر و کودک...‌ مدام فیلمهای مهد کودک محمدعلی رو نگاه میکردی و میگفتی من رو ببر مهدکودک... اولش بغل من نشستی و صحبت نمیکردی...اما بعد از یکربع کم کم یخت باز شد و همراهی میکردی... به جایی رسید که گفتی خاله آهنگ بذاره ما نانای کنیم.... آخر کلاس هم با گریه رفتیم خونه و میخواستی بمونی😊                 ...
2 بهمن 1397

کمک در کارهای خونه

نازگلکم خانمی شدی و دایم میخوای توی کارهای خونه به من کمک کنی امروز رفتی و شیشه پاک کن رو که بهش میگی پیس پیس آوردی.. به میز زدی و تا من اومدم میز رو پاک کنم، رفته بودی سراغ تلوزیون و بهش پیس پیس زدی و من سریع متوجه شدم و اون رو پاک کردم... ولی آب پایین رفته بود و گوشه صفحه ش سوخته بود از ظرف شستن و آب بازی خیلی خوشت میاد...شب موقع خواب یگدفعه به بابا گفتی : بابا چرا چارپایه نخریدی؟؟؟ بابا گفت: چارپایه برای چی؟ گفتی برای اینکه کنار مامان بایستم و ظرف بشورم ...
27 دی 1397

۲۶ ماهگی

1 ماه دیگر هم گذشت . تو بزرگ تر شدی و من شیداتر . تو دلربا تر شدی و من مجنون تر ! 2 سال و 2 ماه را با هم سپری کردیم و من به جرات می تونم بگم که روزهای با هم بودنمون ازشیرین ترین و ناب ترین روزهای عمرم بوده . در این روزهای 26 ماهگی ات عجیب خواستنی و دل انگیز شدی . هر روز که می گذره ، عزیزتر و فریباتر می شی جانکم . حرف زدنت ! نمی دونی چقدر شیرین و خواستیه ،  مهربانی ات ! نمی دونی با دل من چه می کنه ! شیرین کاری هات ! نمی دونی چه طعمی داره ! زیبایی ات ، که اصلا در وصف نمی گنجه ! خودت ببین و قضاوت کن ! ببین چقدر زیبا شده ای .   دائم داری ابراز محبت میکنی... مامان دوست دارم... بابا خیلی خیلی د...
5 دی 1397

25 ماهگی

1 ماه دیگه هم با تو گذشت  و تو شدی 25 ماهه ای عزیــــــز و دلربا . عزیز بودی ، دلربا هم ! عزیز تر شدی ، دلربا تر ! دخترک زیبا روی من ! در این 25 ماه ، تو لبریز بودی در تمام لحظه های من . در فضای خانه ، در هوا ، در زمین ، آسمان ... ممنون از بودنت .  ممنون که به مادرت امید دادی و عشــــــــــق ! مبارک باشد 25 ماهه شدنت ، 2 سال و 1 ماهه شدنت . دوستت دارم زیباترین مخلوق ِ زمین ! انقدر بانمک شدی و دائم در حال صحبت کردن و شعر خوندنی.... شعر خوشحال و شاد و خندانم، توپ سفیدم، جوجه جوجه طلایی، پیشی پیشی ملوسم، بارون میاد چه چه، وای وای وای چه بویی، تاتی تاتی قدم رو، رو میخونی . از برنامه...
5 آذر 1397

۲ سالگی

      هوس شب بو کرده بودم ، که تو آمــــــــدی . مشامم پــــــُر شد از عطر تو ؛ چه خوش آمدی !   دوباره 5 آبان ! دوباره مـــرور خاطرات آن روز ناب ... دوباره من و پلک های تَرم ... دوباره " تـــــــــــو " ! دخترک زیبای من ، عزیز تر از جانم !   امروز ؛ همان روزی که برای اولین بـــــــــار دیدمت ، بوسیدمت .... همان روزی که در تقویم من ، حک شده به نام " تو " . همان روزی که بالهایت را جا گذاشتی در آســـــمان ، و سفر کردی به دیار ما زمینی ها . همــــــــان روزی که خدا بدرقه ات کرد به زمین ! همان روزی ست که " من " و " تو "...
5 آبان 1397
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد