پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

پرنیان

روزئولا

1396/10/8 18:53
نویسنده : s
196 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از یک هفته استراحت و مرخصی گرفتن من٬ حالت خوب شد و جمعه برگشتیم اراک...
پنجشنبه شب٬ شب یلدا بود... خاله سمیه میخواستن برای عروسشون شب چله ای ببرن. به من گفت برم کمکش... صبح که بلند شدیم شما یه کم باز داغ بودی... توی دلم دعا دعا میکردم فقط تبت بالا نره... کارهامون رو کردیم و رفتیم خونه مامان خاله سمیه.. اونجا خیلی بی تابی میکردی و همه ش بغلم بودی... یه کمی تزئینات انجام دادم و ظهر که شد تبت به ۳۸ رسیده بود که دیگه نموندیم و برگشتیم خونه...
مامانی و باباجون قرار بود شب بیان اراک... بابا کلی خوراکی خوشمزه خریده بود...
ولی ما نتونستیم با دل خوش بخوریم و مامانی اینا به دلایلی نیومدن و ما همه ش بالای سر شما بودیم و در حال پاشویه که ساعت ۲ تبت ۴۰ درجه شد و رفتیم بیمارستان...
دکتر سرم نوشت.. وقتی رفتیم داخل بخش یه بچه ای رو داشتن سرم میزدن و بچه در حال گریه زاری بود... پدرش گفت یکساعته دارن تلاش میکنن ولی موفق نشدن هنوز رگ بگیرن
ما هم منصرف شدیم و برگشتیم خونه تا صبح یه راهی پیدا کنیم...
ساعت ۸ بود که زنگ خونه به صدا درومد...
مامانی و بابایی بودن
تا عصر موندن پیشمون... موقع رفتن بابا گفت شما هم برید قم تا خیال من بابت دکتر راحت باشه...
دوباره ساکمون رو بستیم و راهی قم شدیم
فردا رفتیم دکتر و گفت گلوت عفونت کرده و دارو داد که داروخانه گیج یک نسخه دیگه رو خوند و آنتی بیوتیک رو نداد بهمون...
یکشنبه صبح صورتت دونه ریخت که فکر کردیم حساسیت هستش...
ولی تا غروب بیشتر و بیشتر شد
شب ساعت ۱۰ بود که با بابایی دوباره رفتیم دکتر و بعد از ویزیت مشخص شد روزئولا که از خانواده سرخک هستش گرفتی
یکهفته دیگه هم من مرخصی گرفتم و قم موندیم تا خوب شدی...

من هرچه نسخه دکتر رو نگاه می کردم داروهایی که داروخانه داده بود رو، نمیدیدم. بهمین خاطر جمعه صبح نسخه رو بردم داروخانه دیگه ای و معلوم شد دکتر برات آنتی بیوتیک نوشته بوده و یک هفته خوردنش به تاخیر افتاده بود...تعجب

جمعه ظهر با چشم گریون من از نگرانی مریض شدن دوباره شما و تاخیر در دادن دارو به اراک برگشتیم....گریه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد