آنفولانزا
عزیزکم صبح که از خواب بیدار شدی یه کم داغ بود بدنت٬٬ بابایی رفت سرکار و وقتی عصر اومد تبت بالاتر رفته بود... بردیمت دکتر ولی از اون جایی که روز تعطیلی بود٬ بیمارستان کودکان هم پزشک عمومی داشت و خیلی هم شلوغ بود
رفتیم سطح شهر بالاخره یه پزشک عمومی پیدا کردیم و ویزیتت کرد... و شیاف و شربت استامینوفن داد...
شب تا صبح با بابایی بالای سرت بیدار بودیم و مدام پاشویت میکردیم ولی تبت از ۳۸٫۵ پایینتر نمیومد. صبح پنجشنبه رفتیم بیمارستان امیرکبیر و پزشک متخصص برات آزمایش نوشت... با کلی گریه نمونه رو ازت گرفتن و اورژانسی جواب دادن... چون فردا دوباره جمعه بود و به تعطیلی میخوردیم ٬ آژانس گرفتیم و رفتیم قم... اونجا هم پزشکها بهترن و هم امکانات بیشتر...
مامانی و بابایی مشهد بودن...
رفتیم بیمارستان خرمی و نوبت گرفتیم و اومدیم خونه مامانی و ۲ ساعت بعد دوباره رفتیم...
دکتر برات سرم نوشت... موقع رگ گرفتن ازت خیلی بیتابی میکردی و من هم همرات گریه میکردم...
یکساعت سرم طول کشید و در طول این مدت سعی میکردیم سرت رو گرم کنیم تا گریه نکنی...
شب تبت پایین تر بود و ما تونستیم بخوابیم...
صبح دوباره یک سرم و شب هم یکی دیگه باید میزدی...
ظهر مامانی اینا از مشهد اومدن.. کلی استرس بهشون وارد شده بود که فهمیده بودن مریض هستی...
سرم شب رو خیلی بیتابی کردی و من کل زمان رو بغلت کرده بودم و دور بخش میچرخیدیم و برات توی گوشِت لالایی میخوندم...
خدا رو شکر شنبه بهتر بودی ولی برای اطمینان من و شما موندیم قم و من مجبور شدم یک هفته مرخصی بگیرم
امیدوارم دیگه مریض نشی نازنینم...