تولد یکسالگی
دخترکم
جمعه 5 آبان ، سالروز آمدنت بود كنار ما، که به پاس بودنت آن را جشن گرفتيم...
در این روز خدا یکی از فرشته هاش را از آسمون کم کرد و تو را به ما هدیه داد تا زندگی ما روز به روز قشنگ تر و شیرین تر بشه
باورم نمیشه که این یک سال انقدر زود گذشت . این یک سال با تمام سال های زندگی من فرق میکرد . نمیتونم برات بگم که چقدر خوشبختم که تو رو دارم . چقدر هر دفعه که نگات میکنم احساس خوشبختی میکنم . هیچی هیچی هیچی از خدا نمیخوام جز سلامتی و خوشبختی و خوشحالی تو .
زاد روزت مبارک گلِ قشنگ زندگی من
امروز با وزن 7/500 کیلوگرم و قد 72 سانتی متر یکساله شدی که مسئول بهداشت کلی ذوق کرد از دیدن وزنت آخه توی این مدت کچلش کرده بودم انقدر که رفتم پیشش....
تولد جمعه بود و من از قبل کلی تهیه دیده بودم.. مامانی و باباجون و دایی و خانمش و داداش امین پنجشنبه ساعت 10 شب اومدن اراک... چون شما ساعت 8 می خوابی، طبق روال خواب بودی ... که بعد از رسیدن مهمونها ساعت 11 بیدار شدی و یه کمی بازی کردی و بعد همگی خوابیدیم... در کمال ناباوری شما ساعت 5 صبح بیدار شدی و من و مامانی رو بیدار کردی
من بغلت کردم و متوجه شدم بدنت داغه
تا حالا تب نکرده بودی ، حالا دقیقاً روز تولدت
قطره استامینوفن رو بهت دادم و تا مهمونها اومدن بهتر شدی...
بعد از خوردن ناهار مراسم شروع شد ولی شما اصلاً حوصله نداشتی و مدام گریه می کردی... روزهای قبل کلی نانای میکردی و من خوشحال بودم که تولدت می تونیم یه فیلم قشنگ ازت بگیریم...
ولی بدلیل بیحوصلگی و گریه های مداوم شما سریع مراسم تموم شد و مهمونها ساعت 5 رفتن به سمت قم
کادوها:
مامانی و بابایی دو تا کاپشن
دایی جون 100 تومن
مامان جون یه بلوز و شلوار
خاله سادات سکه یک گرمی
خاله اعظم 50 تومن
داداش امین یک جفت کفش
خاله الهام 50 تومن
خاله بهرامی یه کاپشن