پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

پرنیان

تعطیلات

این هفته تعطیلی بابا بود. چهارشنبه خواستیم بریم قم که با مخالفت شدید شما روبرو شدیم که میخواستی بری خونه ارغوان. ما هم به خواسته شما، دل دادیم و باهاشون هماهنگ کردیم تا پنجشنبه صبح بریم انجدان و ناهار رو اونجا در دل طبیعت بخوریم. چون پنجشنبه بود و کسی نمیومد و خلوت بود. با ارغوان کلی بازی کردید و با پای برهنه دائم توی آب و کنار جوی راه می‌رفتید. بعد از ناهار و مراسم عکاسی ، از هم جدا شدیم و برگشتیم خونه. اما هم شما و هم ارغوان بهانه گیری می‌کردید و میخواستید دوباره با هم باشید و بازی کنید. باز هم ما تسلیم خواسته شما شدیم و شب رفتیم خونشون و تا ساعت یک موندیم. تا بالاخره شما رضایت به برگشت دادی. ...
31 مرداد 1399

تیپ زنی

خانمم دائم در حال تعویض لباس و تغییر تیپ هستی، شاید صبح تا شب ده تا لباس عوض کنی. موهات رو هم مدل می‌کنی و قرطی خانمی شدی برای خودت.... ...
13 مرداد 1399

جمعه

​​​​​​امروز با بابا مشغول بازی بودی، که وقتی اومدم اتاق با صحنه بالا روبرو شدم😁 ناهار رو هم رفتیم پارک چهل کاج و شما کلی بدو بدو کردی و دنبال پروانه ها و از بابا عکس گرفتی   ...
27 تير 1399

خونه مامانی

  دوشنبه ۵ خرداد برگشتیم اراک و مامانی و بابایی چهارشنبه اومدن پیشمون،  دو، سه روزی موندن و برگشتن قم تا ما وسایلمون رو جمع کنیم تا ۱۳ خرداد با هم بریم رودهن خونه خاله احترام. یازدهم خبر دادن که حال بابا ثنایی بد شده و بیمارستان بستری شده.پس ما هم به جای مسافرت رفتیم قم و بابا رفت تهران پیش بابا ثنایی. و ما دو هفته قم موندیم. توی این مدت به شما خیلی خوش گذشت. بعد از مدت ها خونه نشینی، با محمد و فاطمه کلی بازی می‌کردید. ظهرها استخر بچه ها رو روی پشت بوم آب میکردیم و می رفتید شنا. بالا خونه مامان جون که میرفتیم، بازیهات که تموم میشد، میگفتی بریم پایین. بچه ها هم میخواستن بیان. گریه و زاری راه نینداخ...
3 تير 1399

سه سال و هفت ماهگی

دخترکم بعد از ۴ ماه قرنطینه و دوری از خانواده، ۴,۵ خرداد که مصادف با عید فطر بود، رفتیم دیدارشون.. دلم میخواست بریم مسافرت. خاله اینا رفته بودند آمل ویلای خاله سادات، خیلی دلم بعد از   این مدت طولانی خانه نشینی میخواست که ما هم بریم. ولی باز مراعات شما رو کردیم و رفتیم رباط و مسافرت رو موکول کردیم به تعطیلات ۱۴_۱۵ خرداد. بهار دیگه بزرگ شده و با شما بازی نمیکنه، به همین خاطر روی آوردی به بازی دوتایی با آوا. یه شب دعوت شدیم خونه عمه زهرا و شما اصرار فراوون داشتی که شب رو بمونیم اونجا، قرار شد اگر آواز بخونی و برقصی بمونیم. که شما در کمال ناباوری دل کوچولو رو خوندی و رقصیدی.ولی موقع خواب گریه کردی که من اینجا ...
5 خرداد 1399

دیدار یاس

بالاخره بعد از سه ماه و نیم دوری، امروز دایی جون و بابی اینا اومدن خونمون... واااای، یاس رو بعد از مهمونیشون دیگه ندیده بودیم.... بزرگ شده بود... چقدر خوش اخلاق و ناز بود.. شما همه ش میخواستی بغلش کنی... وقتی میخوابید، میگفتی نی نی رو بیدار کنید من باهاش بازی کنم... با هم رفتیم جلوی خونه تا چند تا عکس بندازیم که یاس، همراهی نکرد به خوبی... حیف که بخاطر ماه رمضون، مجبور بودن زود برگردم قم... جمعه صبح آماده رفتن شده بودن و میخواستن قبل از بیدار شدن شما، برن اما بر خلاف همیشه زود بیدار شدی و گریه، که نباید برید... ما هم مجبور شدیم ببریمت پارک اسب ها و یه کم بازی کنی تا فراموشت بشه... ...
26 ارديبهشت 1399

قیچی کردن موها

امروز که اومدم موهات رو شونه بزنم، یکدفعه یه تکه از موهات کنده شدن😧 یکدفعه ترسیدم و گفتم چرا اینطوری شد؟؟!!! دیدم شما خندیدی.. متوجه شدم کار ، کارِ خودته😂 به نظرم جالب اومد.. ولی بابا که اومد گفت چرا باهاش برخورد نکردی که دیگه این کار رو تکرار نکنه.. ولی من فکر کردم اکثر بچه ها توی این سن این کارو انجام میدن. یک تجربه ی با مزه بود... ولی چون بافته بوده موهات و کوتاهشون کردی، خیلی نامرتب و بد شده و نمیشه لااقل چتریش کرد..   ...
11 ارديبهشت 1399

سه و نیم سالکی

نازنینم آنقدر خانمممم شدی کهههه نگو احساس بزرگی می کنی و بیشتره رقابتت با درین هست. هر کاری می‌کنی میگی درین می‌تونه این کار رو انجام بده؟  عاشقِ پیانو زدن شدی و آهنگ تولد رو به خوبی میزنی. مدام داری می رقصی و آواز می خونی... آنقدر با عروسکهات قشنگ صحبت می‌کنی که آدم فکر می‌کنه واقعا زنده ن ... هنوز بخاطر کرونا، قرنطینه ایم.  اطراف خونه اونقدر زیبا شده و هوا آنقدر خوبه که آدم حیفش میاد خونه باشه. امروز با هم رفتیم پیاده روی.  میگفتی اومدیم آفتاب بخوریم. میگی کرونا یه آدمِ بدِ که ما رو خفه می‌کنه... هنوز به کثیف میگی کفیث.. عاشقه کفیث گفتنتم کابینت ر...
5 ارديبهشت 1399

پارک لاله ها

  مامانی و بابایی دیگه طاقت نیاوردن و بعد از سه ماه اومدن اراک دیدنمون... تابحال سابقه نداشت آنقدر از هم دور باشیم. بخاطر کرونا مجبور شدیم دوری رو تحمل کنیم. شما آنقدر خوشحال بودی و ذوق میکردی... با هم رفتیم پارک لاله ها نزدیک خونمون... خیلیییی خوشگل بود... یک تکه از بهشت بود..‌ ...
4 ارديبهشت 1399
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پرنیان می باشد